ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش

به گزارش مجله آراد، یک روز صبح با یکی از دوستانم برای شناسایی رفته بودیم. ظهر شد و باید مجدد به شناسایی می رفتیم. من بیسیم را کوک کردم و بستم. کارهایم را انجام دادم و در ماشین نشستم که شهید محمود موافق بیاید و با هم برویم. یکی از دوستان بیسیم چی آمد و به زور دستم را کشید گفت: بیا پایین.

ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش

به گزارش گروه فرهنگی خبرنگاران، علی اصغر جعفریان ازرزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در خاطره ای پیرامون یکی از همرزمانش به نام شهید محمد موافق روایت می نماید: ما بچه محل بودیم. در هنرستان شماره دو که الان به نام شهید محمد موافق تغییر نام یافته، شاگردش بودم. او ازجمله معلمانی بود که با بچه ها صمیمی می شد و به آن ها یاری درسی و فرهنگی می کرد.

روابط عمومی اش خیلی قوی بود. هرکس 10 دقیقه با او برخورد می کرد شیفته رفتار و منشش می شد. شده بود پلی که دانش آموزان را از مدرسه به جبهه وصل می کرد. با محمد موافق آخرین بار در عملیات نصر 4 همرزم بودم. محمد فرمانده گردان و من مسئول تبلیغات گردان و بیسیم چی بودم. منطقه سردشت بودیم و می خواستیم عملیات کنیم. بعثی ها آغاز کردند به بمباران شیمیایی. همه بیمارستان ها پر از مجروحان شیمیایی شده بود.

*مروری بر عملیات نصر 4

چهار روز بعد، عملیات نصر 4 انجام شد. گردان ما ترابری را به عهده گرفت و با قاطر باید آذوقه و مهمات را به رزمندگان می رساندیم. کار بسیار سختی بود. این مسئولیت را گردان های دیگر قبول نمی کردند. محمد موافق به خاطر اخلاص و صداقتش این وظیفه را انجام داد. رزمندگان گردان ما بچه های تهران بودند و نمی دانستیم با حیوانات چطوری رفتار کنیم. چطور بار بزنیم و ببندیم و راهشان ببریم. در قله ماووت که عملیات کردیم آتش دشمن زیاد بود. یکبار تیر به قاطر اصابت کرد و شهید محمد موافق دستور داد حتماً قاطر معالجه گردد.

یک روز صبح با یکی از دوستانم برای شناسایی رفته بودیم. ظهر شد و باید مجدد به شناسایی می رفتیم. من بیسیم را کوک کردم و بستم. کارهایم را انجام دادم و در ماشین نشستم که محمد موافق بیاید و با هم برویم. یکی از دوستان بیسیم چی آمد و به زور دستم را کشید و گفت: بیا پایین. نوبتی می رفتیم. مرا به زور پایین کشید و جای من نشست. آن ها در همان مأموریت شهید شدند. محمد به اتفاق پنج نفر بالای قله ماووت رفتند تا شناسایی نمایند که یک خمپاره نزدیک شان اصابت کرد و همانجا به شهادت رسیدند. من همان روز در محور دیگری مأموریت رفته بودم که از پشت بیسیم صدا ها را می شنیدم. ناگهان صدای شهید موافق قطع شد و هیچ پیامی رد و بدل نمی شد. شک کردم. بعد متوجه شدم که او به همراه چند نفر از همکلاسی هایم به شهادت رسیده اند.

منبع: خبرگزاری دانشجو
انتشار: 8 بهمن 1400 بروزرسانی: 8 بهمن 1400 گردآورنده: aradbld.ir شناسه مطلب: 2062

به "ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید