برداشت داغ: چرا اِیلوی هورایزن فوربیدن وست اعصاب خردکن است؟

به گزارش مجله آراد، اخیراً بازی هورایزن فوربیدن وست (Horizon Forbidden West) را نقد کردم و در آن به مسئله ای اشاره کردم که دوست دارم در مطلبی مجزا دقیق تر به آن بپردازم. این مسئله اینقدر بغرنج بود که روی آن تاکید شدیدی کردم؛ در حدی که عبارت دختره خودخواه #@% جایی آن لابلا به زبان آورده شد. بله، مشکل، شخصیت اصلی بازی یعنی اِیلوی (Aloy) است. او به تجربه بازی لطمه می زند. او این کار را به چهار شکل متفاوت انجام می دهد که در ادامه می خواهم به صورت موردی بهشان بپردازم. برای این مطلب چهار سرفصل در نظر بگیرید:

برداشت داغ: چرا اِیلوی هورایزن فوربیدن وست اعصاب خردکن است؟
  1. ایلوی خسته نماینده است
  2. ایلوی بد نوشته شده
  3. ایلوی با فضای بازی جور نیست
  4. ایلوی یک احمق به تمام معناست

ایلوی خسته نماینده است آغاز مناسبی است، چون واضح ترین مشکل است و مسئله ای است که یکی از تیپ های شخصیتی کلیشه ای در بازی های ویدئویی، یعنی قهرمان بی احساس (Stoic Hero) به آن دچار است. مطمئنم با قهرمان این تیپی آشنا هستید: او با سگرمه های درهم فرورفته یک گوشه می ایستد و در نهایت ادب و احترام منتظر می ماند تا شرور قصه به فرم نهایی اش که یک هیولای غول تشن است تغییرشکل دهد. ایلوی هم صدایی یکنواخت و عاری از احساس دارد و از راه مکث های وسط جمله، طوری که انگار بیان کردن کلمه بعدی برایش سخت است، معذب بودن او دائماً منتقل می گردد. ولی من که می دانم کلمه بعدی قرار است چه باشد، چون زیرنویس را خوانده ام. من می دانم حرف کلی او قرار است چه باشد، ولی باید 9 ثانیه من ومن کردن را تحمل کنم. از یک جایی به بعد گوش دادن به دیالوگ ایلوی به طور فیزیکی برایم دردناک شد. تازه او به عنوان یک فرد درون گرا خیلی حرف می زند. در جهانی بازی حتی اگر کاری ساده مثل رد شدن از روی یک حلزون را انجام دهید، او احساس می نماید باید درباره اش نظر دهد.

فصل دو: ایلوی بد نوشته شده. فکر کنم این سرفصل با سرفصل ایلوی خسته نماینده است رابطه نزدیکی داشته باشد، چون هورایزن از مسئله ای رنج می برد که به نظرم می توان اسمش را دیالوگ الف به ب گذاشت. این مشکل از این قرار است که انگار تنها علت وجود خط های دیالوگ این است که چیزی را که ضروری است تثبیت گردد تثبیت کرد و پیرنگ را جلو برد، بدون این که حتی یک لحظه صرف شخصیت پردازی یا تعریف رابطه بین شخصیت ها گردد. ایلوی این مشکل را شدیدتر می نماید، چون خودش هم یک پروتاگونیست الف به ب است. فکر و ذکر او نجات جهانست، ولی نه در حدی که در این راستا از خود ذوق و اشتیاق نشان دهد؛ تنها نشانه از هدف مندی او این است که او نسبت به هر چیزی که مستقیماً به او برای رسیدن به این هدف یاری نکند، اعلام اعصاب خردی می نماید. بله، درست است که نجات دادن جهان ارجحیت بالایی دارد، ولی اگر قهرمان نوعی وابستگی احساسی/عاطفی به جهانیی که می خواهند نجات دهد نشان دهد، تلاشش در این راستا به مراتب مجذوب نماینده تر خواهد بود.

بگذارید سوالی ازتان بپرسم. اگر هورایزن فوربیدن وست را بازی نموده اید، به نظرتان ایلوی بعد از نجات دادن جهان می خواهد با زندگی اش چه کار کند؟ من هیچ حدسی نمی توانم بزنم. او نسبت به هیچ چیزی علاقه نشان نمی دهد. شاید در چین موقعیتی حتی وصله پینه کردن یک داستان عاشقانه می توانست این جای خالی را پر کند، ولی اوه، نه. سطح قهرمان بی احساس قصه از این مزخرفات بالاتر است. هرگونه بلندپروازی ای می تواند جایگاهی برای شخصیت اصلی در جهان تثبیت کند. حتی اگر جایی در بازی اشاره می شد که ایلوی می خواهد بعد از بازنشستگی کنار ساحل یک مغازه چای فروشی باز کند به همان راضی بودم. اگر از قدرت تخیل خود بهره ببرید، هر بهانه ای می توان جور کرد.

فصل سوم: ایلوی مناسب فضای بازی نیست، ولی با این حال در آن وجود دارد. این بیانیه در خصوص بسیاری از شخصیت های دیگر هورایزن نیز صدق می نماید. من کلی از بازی های لست آو آس (Last of Us)، خصوصاً لست آو آس 2، بد گفته ام، ولی حداقل هیچ کدام از ایرادهای شخصیت پردازی که از هورایزن می گیرم در لست آو آس وجود نداشتند. در لست آو آس شخصیت ها روابط عاطفی/عاشقانه دارند، با یکدیگر روابط تعریف شده دارند، به یک سری چیزها علاقه نشان می دهند، برای خود آرمان های بلندپروازانه ای دارند که از پیرنگ بازی فعلی فراتر می رود و این منطقی است که همه در مصاحبههایشان با حالتی معذب و با صدایی ضعیف حرف می زنند، چون آن ها انسان هایی غمگین هستند که در شرایطی وحشتناک و ناجور زندگی می نمایند و لباس هایی بی رنگ و بدقواره به تن نموده اند که از جسد اعضای مرده خانواده یشان درشان آورده اند.

شخصیت های هورایزن چنین بهانه هایی ندارند. آن ها در جهانیی زیبا زندگی می نمایند که پر از منظره ها نفس گیر است و کلی هم فضا برای جولان دادن در آن دارند. آن ها لباس هایی خوش رنگ و تزئینی به تن می نمایند. ناسلامتی کار آن ها شکار کردن ربات های دایناسورشکل است! از لحاظ منطقی این شخصیت ها باید گزاف گو و پرانرژی و پرآب وتاب باشند تا با زمینه بازی تناسب داشته باشند. ولی آن ها این گونه نیستند. به هنگام مصاحبه آن ها نیز مثل شخصیت های لست آو آس حالتی معذب دارند و با صدایی ضعیف حرف می زنند و زیر سرآذین های بزرگ و لایه های ضخیم از رزم رنگی که به صورتشان زده اند عرق می ریزند. ایلوی در این زمینه از همه بدتر است.

حال می رسیم به گیم پلی بازی. یکی از جنبه های مثبت قصه گویی تعاملی این است که عناصری مثل جو بازی و شخصیت پردازی را می توان با گیم پلی تلفیق کرد. شخصیت پردازی شخصیت اصلی باید با کارهایی که بازیکن در نقش او انجام می دهد گره خورده باشد. مثلاً بایونتا (Bayonetta) زنی پرزرق وبرق و با اعتماد به نفس بالاست و تمرکز بازی روی مبارزات خوش استیل با کمبوهای دیوانه وار بازتابی از شخصیت اوست. گرت (Garret)، شخصیت اصلی سری دزد (Thief) مردی بدبین، حساب گر و نرم گفتار است، چون کل زمان خود را صرف مخفی کاری در راهروهای تاریک و خفت کردن نگهبان ها از پشت می نماید. شخصیت ایلوی - حداقل آن مقدار کمی شخصیت که دارد - تا حد زیادی ابرازنشده باقی می ماند. او زنی فروتن است، اعتماد به نفسی که دارد زیرپوستی است، او از خودش مطمئن است؛ درست است که آن بیرون ربات های دایناسورشکل پرسه می زنند، ولی اصلاً مهم نیست؛ چون از زمان صبحانه تا حالا نوزده تایشان را کشته ایم. اما وقتی مبارزه آغاز می گردد، کل این اعتماد به نفس دود می گردد می رود هوا.

در هورایزن مبارزه فعالیتی شلخته و سرشار از درماندگی است. ایلوی باید دائماً به سمت چپ و راست قل بخورد و در حالی که یک هیولای ربات شکل شتاب می گیرد و با دمش او را لت وپار می نماید جیغ بکشد و مثل خرس توت های شفابخش را یکی پس از دیگری بخورد تا خودش را زنده نگه دارد. اگر من یا شما چنین مبارزه ای را پشت سر بگذاریم، آدرنالینی برابر با مصرف سه سطل کوکائین خالص به بدن مان تزریق می گردد. ما نفس نفس خواهیم زد و عرق خواهیم رفت و یاخدا!گویان بالا و پایین می پریم. مسلماً واکنشی که نشان خواهیم داد چنین چیزی نخواهد بود: اوه، فکر کنم آخریشون بود. بهتره بریم سمت نشان گر بعدی روی نقشه.

حال می رسیم به این که چرا ایلوی احمق است. علت احمق بودن او تا حدی به سختی مبارزه برای او مربوط می گردد. ایلوی همواره به شکلی غیرضروری خود را در شرایطی مرگبار قرار می دهد. وقتی او سرگرم بوکس بازی با گودزیلا نیست، در حال صعود آزاد از لبه های یخ زده ای است که 150 متر بالای صخره های ناهموار قرار دارند. این کار احمقانه است، ولی می توان انتظارش را از پروتاگونیست یک بازی اکشن هیجان انگیز داشت. چیزی که این مسئله را احمقانه جلوه می دهد این است که در بطن داستان بازی ایلوی تنها کسی است که می تواند جهان را نجات دهد. مشخصات ژنتیکی او تنها چیزی است که می تواند خزانه های جهانی قدیم - جایی که در آن ها دستورالعمل نجات جهان نگه داری شده است - را باز کند. اگر ایلوی بمیرد، آینده بشریت به فنا خواهد رفت. ایلوی این را می داند. دوستان ایلوی این را می دانند. آن وقت ایلوی چه کار می نماید؟ در طبیعت پرسه می زند و هرگاه که فرصتش پیش بیاید، با گله ای از شترمرغ های فلزی دعوا آغاز می نماید. مثل این می ماند که قاصدی که حامل تنها درمان برای طاعونی جهانی است، تصمیم بگیرد کل عصرش را در بزرگ راه ویراژ دهد.

او حتی به کسی نمی گوید دارد کجا می رود. ممکن است او در غاری زیرزمینی تنها بمیرد و برای چند نسل از بین برود. او گاهی عمداً مخفیانه از دوستانش جدا می گردد تا دوباره تنها باشد. معمولاً هم می گوید: اوه، ولی برای اون ها زیادی خطرناکه. آخر چرا؟ چرا برای تو زیادی خطرناک نیست خانم عزیز؟ ایلوی هیچ ابرقدرتی ندارد. بقیه مردم هم می توانند با ربات های دایناسوری مبارزه نمایند. ایلوی شخصی است که کلید آینده دست اوست. اگر من جای او بودم، یک بلندگو دستم می گرفتم، توی سرزمین راه می افتادم و با صدای بلند موقعیت را شرح می دادم و از هرکس که به من پیشنهاد یاری می داد، یاری می گرفتم. چون تک روی در شرایطی که زندگی همه به موفقیت شما وابسته است، کار شرافت مندانه یا شجاعانه ای نیست، بلکه مدرکی دال بر نارسیسیسم، احمقانه و ناشی از بی ملاحظگی محض است.

بله می دانم، شاید این مسائل مقتضای رسانه ویدئوگیم باشند، ولی اگر لااقل یک شخصیت در دیالوگ اشاره ای به این مسائل می کرد اینقدر آزاردهنده نمی شد. کافی بود یک نفر در گروه پشتیبانی پساآخرالزمانی اش ایلوی او را یک جا می نشاند و به او می گفت: داری چه غلطی می کنی؟ هر دفعه که تو سرت رو می اندازی می ری بیرون ما از شدت استرس اینقدر دندون قروچه می کنیم که دندون هامون پودر می شن. هروقت که یه پناهگاه پیدا کردی، بیرونش منتظر بمون. ما می ریم و پازل باستانی ای رو که توشه حل می کنیم. البته بعد از این که پاهات رو با میخ به زمین وصل کردیم.

اگر هوادار بازی هستید، احتمالاً الان وسوسه شده اید که به بخش نظرات هجوم بیاورید و بگویید: نخیرم، علت این که ایلوی اینقدر درون گراست و توی ارتباط با بقیه افتضاحه و انگیزه هاش رو با کسی در میون نمی ذاره اینه که به عنوان یه فرد طردشده بزرگ شده و به سر و کله زدن با آدم ها عادت نداره. بله، می دانم. مشکل من این نیست که داستان علتی کافی برای اعصاب خردکن بودن ایلوی ارائه نمی دهد؛ مشکل من این است که ایلوی اعصاب خردکن است و من می خواهم در نقش شخصیت دیگری بازی کنم. نویسندگان بازی می توانستند داستان را طوری بنویسند که ایلوی شخصیت متفاوتی داشته باشد و برای این شخصیت متفاوت هم به راحتی بهانه و علت بیاورند. اگر از من بپرسید، اگر به عنوان شخصی طردشده رشد پیدا کنید و بعداً جامعه شما را با آغوش باز بپذیرد، احتمال این که به فردی اجتماعی تبدیل شوید هم بسیار بالاست. بودن در کنار مردم باعث می گردد هیجان زده و سرشار از انرژی ای توأم با استرس شوید. شاید حتی رفتارتان بیش ازحد محبت آمیز گردد. یعنی زیادی با مردم حرف بزنید و زیادی با آن ها پسرخاله شوید، چون درکی از حد و حدودهای اجتماعی ندارید.

مطمئنم می دانید دارم درباره چه حرف می زنم. ما همه در همایش های گیمینگ شرکت نموده ایم. همه یمان با افرادی که به مقدار کافی از خانه بیرون نمی فرایند دیدار نموده ایم. ایلوی باید مثل یکی از این افراد رفتار کند. شاید بتوان خرده پیرنگ فرعی درباره رابطه عاشقانه را که درباره اش حرف زدم به همین شکل در داستان گنجاند؛ به این شکل که ایلوی زیادی نزدیک یک نفر بایستد و به او بگوید مویش چه بوی خوبی می دهد.

منبع: Escapist Magazine

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 30 خرداد 1401 بروزرسانی: 30 خرداد 1401 گردآورنده: aradbld.ir شناسه مطلب: 2195

به "برداشت داغ: چرا اِیلوی هورایزن فوربیدن وست اعصاب خردکن است؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "برداشت داغ: چرا اِیلوی هورایزن فوربیدن وست اعصاب خردکن است؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید